کد خبر:14418
پ
alvaresin-0232

بعداز اون ماجرا نه اسلحه وجود داشت نه بند حمايل

عمليات كربلاي پنج فرارسيده بود بچه ها داشتن تقسيم مي شدن برن براي عمليات ما چهارنفر مامور شديم به لشگر ١٩ فجر . همه دل تو دلشون نبود یه عده از بچه های تخریب اسمشون برای شرکت در عملیات خونده نشده بود خیلی ناراحت بودن گريه ميكردن بي تابي ميكردن به فرمانده گردان شهيد سيد […]

عمليات كربلاي پنج فرارسيده بود
بچه ها داشتن تقسيم مي شدن برن براي عمليات ما چهارنفر مامور شديم به لشگر ١٩ فجر .
همه دل تو دلشون نبود یه عده از بچه های تخریب اسمشون برای شرکت در عملیات خونده نشده بود خیلی ناراحت بودن گريه ميكردن بي تابي ميكردن به فرمانده گردان شهيد سيد محمد التماس ميكردن ديگه طاقت نداشتن بمونن دوست داشتن با رفيقاشون برن بزنن به دل دشمن
اما تقسيمات از قبل شده بود وكسي كاري از دستش بر نمي اومد بچها همه تقسيم شدن.
ما چهار نفر بودیم . آقا سيد نادر مسئول دسته و شهيد ابولفضل رضايي و بنده حقير ويه نفر ديگه كه اسمش يادم نيست
راه افتاديم.
ناهار مرغ دادن چشمتان روز بد نبينه سوار وانت شديم
رفتیم توی خط . درگیری شروع شده بود . رسيديم پشت خاكريزها دوم .. دستشويم گرفت.. همه وضعشون خراب شده بود سريع بند حمايلم را باز كردم وبا اسلحه كلاش گذاشتم روي سينه كش خاكريز رفتم تو دستشویي ..
صداي خمپاره میومد و اطراف دستشویی به زمین میخورد و منفجر میشد.
کارم که تموم شد ار دستشویی اومدم بیرون!!!
ديدم يه چاله خمپاره درست شده جاي اسلحه وبند حمايل.
خلاصه تعجب كردم نه اسلحه وجود داشت نه بند حمايل بعداز ان ماجرا ما راه افتاديم به سمت خط قرار بود لشگر ١٩ فجر كانال ماهي را دور بزند واز خشكي به عراقي ها حمله كنيم. توی راه وضعمون خيلي خراب بود من و ابولفضل هر چند دقيقه يك بار بايد ميرفتيم دستشویي و حواسمونم بود كه گروهان راگم نكنيم
بعد از كلي پياده روي رسيدم به يه خاكريز كه توش كانال كنده بودن واز اونجا بايد ميزدن به خط .
دسته اول كه زد به خط ما دسته دوم بوديم .
باز دل پبچه اومد سراغمون و من و ابوالفضل هر دو نیاز به دستشویی داشتیم
يه خورده از دسته دورشديم كارمان را انجام بديم ديديم دسته زد به خط خلاصه عمليات شروع شد
ما تا اومديم برسيم به بقيه بچه ها اونا رفته بودن من و ابوالفضل سريع خودمان را رسانديم روي پد. معبر توسط بچه هاي تخريب زده شده بود ولي نوار معبري وجود نداشت طناب معبر در اثر شدت گلوله هایی که به زمین میخورد تکه تکه شده بود من و ابوالفضل دست به کار شدیم و نیروهای رزمنده رو از میدون مین عبور دادیم.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید