آموزش که تمام شد به سد دز اعزام شدیم . در سد دز تمریناتمون ادامه داشت .
یه روز آقاسید محمد با وانت اومد توی مقر دز وما تازه از تمرینات داخل آب بیرون اومده بودیم . بعد از احوالپرسی من رو کناری کشید و گفت: وسایلت رو جمع کن مهیا شو بریم . من دیگه نپرسیدم کجا. وسایلم رو برداشتم ورفتم سمت وانت که دیدم شهید حاج قاسم اصغری هم پشت وانت نشسته.
آقا سید بعد از چند دقیقه برگشت. کنار وانت که رسید یه نگاه به عرض رودخانه دز کرد و گفت: میتونی ظرف ۵ دقیقه عرض رودخانه دز رو شنا کنی .. من در جواب گفتم .اگرکمتر شد چی؟
هیچی نگفت شهید اصغری گفت هنوزم آماده ایی ها . . . . گفتم داداش کلی آموزش دیدم .
از اونجا رفتیم به خرمشهر . هیچ نیرویی اونجا نبود . فقط بچه های اطلاعات اونجا بودن . دوسه تا خونه روبروی پادگان دژ خرمشهر بود رفتیم توی یکی از اون خونه ها .
شهید حاج احمد عراقی ، شهید کیانپور و شهید میر رضی با حاج علی فضلی اونجا بودند .
فهمیدم که اونا هم تازه اومدن مستقر شدن . داشتن اطاق رو تمیز میکردن .
من هم قاطی شدم . شروع کردم به تمیز کردن. با یکی دوتا از بچه ها زود رفیق شدم . یکی شون بچه محل از آب در اومد . ببخشید اسم ها یادم نیست.
شهید آقا سید محمد و شهید حاج قاسم خدا حافظی کردند و رفتند .
ساعت ۱۱ شب بود که یه وانت نیسان داغون اومد حاج محمد تیموری توش بود گفت تو اینجا چیکار میکنی .گفتم همون کاری رو که بقیه میخوان بکنن. خندید گفت سوار شید میخوایم بریم . گفتم کجا ؟؟؟ با خنده گفت : میخواهیم بریم کیک و نوشابه بخوریم . !!!
غواصان لشگر ۱۰ در حال تمرین در رودخانه کارون – روستای ام االنوشه – بهمن ماه ۱۳۶۴
شهید حاج احمد عراقی فرمانده اطلاعات عملیات لشگر۱۰ سیدالشهداء(ع) ما رو توجیه کرد و راه افتادیم
وانت حاج محمد روشن نمیشد و مجبورشدیم اون رو حل بدیم تا روشن بشه .
از جرثقیل های اداره بندرخرمشهر فهمیدم که اینجا بندره
حاج محمد ماشین رو خاموش کرد و گفت : باید بقیه راه روپیاده برید.
تقریبآ ۲ کیلومتر طول بندر رو پیاده آمدیم تا نهر فیلیه(عرایض).
توی یکی از انبار های گمرک خرمشهر در قسمت هواکش سقف ، بچه های اطلاعات عملیات یک جایی برای دوربین خرگوشی درست کرده بودن و اونجا هم میخوابیدن تا کسی متوجه رفت وآمدها نشه .
چون اون جا بچه های ارتش (زنجان )مستقر بودن و نباید کسی متوجه میشد که از سپاه اومدن توی بندر خرمشهر.
همون لباس غواصی پوشیدیم وبه آب زدیم و رفتیم سمت جزیره ام الرصاص . البته شب اول نباید میرفتم توی جزیره باید موانع رو خوب بررسی میکردم که بچه برای شناسایی به مشکل نخورند